کد مطلب:316787 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:240

پدر من، شوهر مادر من است
در كتاب جامع الدرر، جلد 2، صفحه ی 408 تألیف، حاج آقا حسین فاطمی قمی ایشان از پدرش سید اسحاق مطالب ذیل را نقل می كند:

روزی در حرم حضرت اباالفضل علیه السلام مشرف بودم، ناگهان جمعیت زیادی از اعراب در عقب سر دختری سراسیمه وارد حرم مطهر شدند و حرم مملو از جمعیت شد آن دختر چسبیده به ضریح منور به صدای بلند كلمات جسورانه ای می گفت كه توجه زائرین را به خود جلب كرده بود، ناگاه دیدم اهل حرم به طوری ساكت شدند گویا نفس همه قطع شد یك مرتبه صدائی بلند شد و كلامی گفت كه همه شنیدند به این مضمون: «پدر من شوهر مادر من است».

این صدا از كودكی كه آن زن حامل به او بود شنیده شد، به ناگاه صدای هلهله در حرم بلند شد ریختند اطراف آن دختر و او را به زحمت از همهمه و هجوم مردم بیرون آورده، نجات دادند و بردند، به بقعه ای كه مركز كلیدداری آستانه مقدس حضرت اباالفضل علیه السلام بود و كلیددار آنجا مرحوم سید حسن پدر مرحوم آقا سید عباس بود و با ایشان سابقه ی دوستی داشتم پس از آنكه خلوت شد و آن دختر را بردند، رفتم خدمت ایشان و قضیه ی آن دختر را از ایشان سؤال كردم.

فرمودند: این جماعت طائفه ای از اعراب بادیه نشین اطراف كربلا هستند. این دختر معقوده ی پسر عمویش بوده و مرسوم چنین است كه زن از ملاقات با شوهر خود تا شبی كه به خانه ی بخت می رود ولو از قبل



[ صفحه 94]



عقد بسته باشد، محروم است، حال به این علت یا به جهت كدورتی كه آن مرد با پدر زنش پیدا كرده، در خلوت با او ملاقات كرده و در همان وقت حملی منعقد می گردد، سپس جوان مخفی شده و زمانی كه آثار آن حمل ظاهر می شود، اطرافیان دختر جویای قصه می گردند و او پسر عمو را مطرح می نماید، او را پیدا كرده سؤال می كنند منكر می شود.

بستگان دختر اراده ی كشتن دختر را می نمایند هر قدر التماس می كند نتیجه نمی بخشد، آخر الامر می گوید: حكم را حضرت اباالفضل علیه السلام قرار می دهیم هر چه آن جناب حكم كند، لذا آمده خدمت حضرت و حضرت حكم فرمود، لذا بچه ی در رحم مادر اقرار به پاكی مادرش نمود.



آن غباری كز شرف چشم ملك را توتیاست

خاك درگاه سپهسالار شاه كربلاست



قطب عالم، عون خویشش خواند در كل امور

وین امور از روی تحقیق انتظام ما سواست



تشنه با یاد برادر از فرات آمد برون

این طریق دوستی، رسم ادب، شرط وفاست



اسم اعظم نیست گر اسمش بود اسم عظیم

زآنكه هر بیچاره و درمانده را مشكل گشاست



شعر از «صغیر اصفهانی»



[ صفحه 95]